سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عسلستان غزل

خودراهمیشه هیچ شمردم برای هیچ

دل را به داغ ودردسپردم برای هیچ

چون شعله در مجادله ی پوچ دود وباد

روزی هزار مرتبه مردم برای هیچ

در دستخون عشق یکی بود برد وباخت

دلباختم به هیچ .نه .بردم برای هیچ

ازدست هیچکس نه .ازاین دست بی نمک

یارب چه زخمها که نخوردم برای هیچ

این شهر کور سنگ شده شهر مرده هاست

من کوچه کوچه آینه بردم برای هیچ

درد دلم سبک نشد از اشک .آه. خون

زین چشم خونفشان که فشردم برای هیچ

در گیر ودار چله چو فریاد چلچله

یخ زد گل قریحه ی تردم برای هیچ

اسد نیکفال

فریاد


نوشته شده در چهارشنبه 84/11/12ساعت 1:26 صبح توسط اسد نیک فال-فریاد نظرات ( ) |

فصل عشق وماه عشقبازی در راه است بیائیدکلبه ی روحمان را با عشق اهل بیت آذین ببندیم

ای حسین شهید ادرکنی

ای صدای سپید ادرکنی

از غمت گریه میکند درآب

ماهی سرخ عید ادرکنی

شعر از دوست شاعرم ش -ن

 


نوشته شده در یکشنبه 84/11/9ساعت 12:19 صبح توسط اسد نیک فال-فریاد نظرات ( ) |

 سلام وعرض ادب خدمت همه عزیزانی که به وبلاگ حقیر سرزدندبخصوص دکتر غریب که نسبت به بنده ابراز لطف کردند


نوشته شده در شنبه 84/11/8ساعت 11:49 عصر توسط اسد نیک فال-فریاد نظرات ( ) |

سلام دوستان ببخشید که تاخیر داشتم عذر حقیر را بپذیرید

حکم اعدام مرد هفتاد وشش ساله ای که در یک اقدام جنایتکارانه طفل نه ماهه ای رامورد آزارو اذیت جنسی قرار داده بوداز سوی دیوان عالی کشور تائید شد

هفته نامه طاق بستان شماره58مورخ1382/7/13

جنایت خاموش

سپیده از سفر شب به شهر بر میگشت

برای تازه شدن آفتاب پر میزد

نگاه دختر گیسو طلایی خورشید

به شکر رفتن شب خانه خانه در میزد

صدای پنجره ها را هوای تازه گشود

سکوت شب پره ها لاله را به حرف آورد

گلی که روزه شب میگرفت وقت سحر

برای بردن یک کاسه نور ظرف آورد

ولی هنوز میان دل دو همسایه

شیوع فاصله در هر قدم مسلم بود

کمی قفس همه سهم کفتران غریب

هزار متر تجمل کلاغ را کم بود

 

در این معادله گنگ مبتذل یک مرد

کنار آخور یک خوک زندگی میکرد

بخاطر زن و نوزاد چند ماهه خویش

شبیه عقربه با سر دوندگی میکرد

کشید دست نوازش به خواب کودک و رفت

ازآشیان اجاری به جنگ فقر آن مرد

خبر نداشت که روح پلید موجر پست

حریم حرمت او را اجاره خواهد کرد

کمی گذشت و هوا روشن از سیاهی شد

به کوچه رفت برای خرید مادر طفل

حرارت هوس خوک پیر بالا رفت

خزید سایه ی بی عصمتی به بستر طفل

 

سحر کجا شب هفتاد و پنج ساله کجا

یک آسمان تب شهوت دو جرعه نور.سه صفر

پلنگ و پنجه وآهو و زخم و خون . دیگر

چه حاشه چه اشاره چه خط چه نقطه چه صفر

خبر نه زلزله بود این جنایت خاموش

تمام شهر از این حادثه به خود لرزید

ولی همه نگران کلاه خود بودند

و عمق فاجعه را هیچکس نمیفهمید

 

عبور میکنم از روز های این شکلی

دو باره کودک ده ساله میشوم .یک شب

پدر بزرگ به من گفت ای پسر اینجا

دیار شرم و شکوه است وشهر شیر عرب

نبودی و نشنیدی پدر بزرگ که ما

علی شعار علی کش شدیم بعد ازتو

بجای شهد شرافت فریب ها خوردیم

و پوریای ولی کش شدیم بعد از تو

کجاست غیرت مردان مرد ایرانی

کجاست روح کور اوغلی و رستم دستان

شبیه خاله زنک ها پر از ادا شده ایم

کجاست ریشه این دردهای سر گردان

غرور شرقی ما را چه چیز در ماکشت

صدای مشرقی ما چراعوض شده است

دروغهای حقیقی چه واقعیست مگر؟

اساسنامه ی رنگ خدا عوض شده است

 

کور اوغلی (پسر مرد کور)یکی از پهلوانان نامی واساطیری آذربایجان

 

اسد نیکفال (فریاد)

 

 

 


نوشته شده در شنبه 84/11/8ساعت 4:2 عصر توسط اسد نیک فال-فریاد نظرات ( ) |

روزی از منصور حلاج پرسیدند

عشق چیست؟

جواب داد

امروز ببینی و

فردا وپس فردا

همان روز گرفتندش

فردابه دار بستندش

پس فردا پوستش را کندند

وعشق یعنی این


نوشته شده در جمعه 84/11/7ساعت 3:1 صبح توسط اسد نیک فال-فریاد نظرات ( ) |

دلم میان درو انتظار گیر افتاد

دریغ سکه کج باور تو دیر افتاد

زدند فالی وسلطان بیشه شد روباه

وآخرین خط حسرت بنام شیر افتاد

نه چشم قیر شب از نام نور روشن شد

نه پای گربه بی چشم و روبه قیر افتاد

کسی ندید که آهن چقدر سر به هواست

شعور شعله فقط بر تن حریر افتاد

سرود سبز سفربر لبان من خشکید

نگاه جاده که از پشت زین به زیر افتاد

به چاک چاک تنم موجی از عطش روئید

عبور من که به دریایی از کویر افتاد

چرا شبیه من از خو نطر نمیپوشی

سری که زیر پر افتاد بی نظیر افتاد

بپر پرنده آهم دلم به همراهت

ازاین حصار.که فریاد من اسیر افتاد

اسد نیکفال

فریاد


نوشته شده در پنج شنبه 84/10/29ساعت 11:11 صبح توسط اسد نیک فال-فریاد نظرات ( ) |

تصویر بی ادا

ای کفتران شکسته پرم من شما چطور؟

از بال خود شکسته ترم من شما چطور؟

گهواره ام قفس .قفسم گور ای دریغ

فرصت نشد کمی بپرم من شما چطور؟

می سوزم از سکوت کویر و سرود رود

آتش به کام خشک وترم من شما چطور؟

فرقی نمیکند که عروسی ست یا عزا

آن سر به تیغ خیر وشرم من شما چطور؟

جاده .سکوت یخ زده.من.گرگ.حادثه

اینجا همیشه در خطرم من شما چطور؟

جایی ندارم وهمه جا خانه من است

چون بوی فقر دربدرم من شما چطور؟

بی سر پناه سقف پناهم شبیه چتر

خورشید نوش سایه ورم من شما چطور؟

تصویر بی ادایم و فریاد بی صدا

صادقترین نگاه ترم من شماچطور؟

اسد نیکفال

فریاد


نوشته شده در سه شنبه 84/10/27ساعت 11:13 عصر توسط اسد نیک فال-فریاد نظرات ( ) |

عروسکان کاغذی.کنارگور کاغذی

خیال کودکی پر از مدادکور کاغذی

کشیدعکس خویش رامیان قصری زسرور

وکودکانه خنده زد براین سرور کاغذی

زهفت خان آرزو گذشت روی یک ورق

اسیر یک غرور شدازاین عبور کاغذی

نوشت فقر جاده ها چرا به سر نمیرسند؟

رسید با گلایه ای به شهر نورکاغذی......

که ناگهان گرسنه شد وسفره طرح نان نداشت

گداخت قلب کوچکش لب تنور کاغذی

خیال برگ برگ او میان شعله ها فتاد

چه ظالمانه آب شد یخ غرور کاغذی

به خواب رفت ومادرش به گریه گفت زیر لب

کدام نسیه نقد شد از این مرور کاغذی؟

دو روز بعد یک پدر سه قطره خون دل فشاند

به روی گور کودکش ولی نه گور کاغذی

اسد نیکفال (فریاد)

0

 

 

 

 

0


نوشته شده در سه شنبه 84/10/27ساعت 4:55 عصر توسط اسد نیک فال-فریاد نظرات ( ) |

عروسکان کاغذی.کنارگور کاغذی

خیال کودکی پر از مدادکور کاغذی

کشیدعکس خویش رامیان قصری زسرور

وکودکانه خنده زد براین سرور کاغذی

زهفت خان آرزو گذشت روی یک ورق

اسیر یک غرور شدازاین عبور کاغذی

نوشت فقر جاده ها چرا به سر نمیرسند؟

رسید با گلایه ای به شهر نورکاغذی......

که ناگهان گرسنه شد وسفره طرح نان نداشت

گداخت قلب کوچکش لب تنور کاغذی

خیال برگ برگ او میان شعله ها فتاد

چه ظالمانه آب شد یخ غرور کاغذی

به خواب رفت ومادرش به گریه گفت زیر لب

کدام نسیه نقد شد از این مرور کاغذی؟

دو روز بعد یک پدر سه قطره خون دل فشاند

به روی گور کودکش ولی نه گور کاغذی

اسد نیکفال (فریاد)

0

 

 

 

 

0


نوشته شده در سه شنبه 84/10/27ساعت 4:28 عصر توسط اسد نیک فال-فریاد نظرات ( ) |

تا پای چشمه رفتنمان چیست وقتی آب

دستی نزد به صورت ما بعد از آن فریب

دریا.دل مرا به سر سنگ میزند

چون موجهای سر به هوا بعد از آفریب

حاضرنشد به قلب اجابت سفر کند

دستی در امتداد دعا بعد از آن فریب

بد تا کنید بامن - تا خوب بشکند

قلبم شبیه قول شما بعد از آن فریب

ای وای آینه که دگر وا نمیشود

قفل نفس بخاطر. ها . بعد از آن فریب

روزی به رنگ شب دل فریاد را زدند

خوابم نمیبرد بخدا بعد از آن فریب

اسد نیکفال(فریاد)


نوشته شده در دوشنبه 84/10/26ساعت 11:43 عصر توسط اسد نیک فال-فریاد نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9      >

Design By : Pichak