سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عسلستان غزل

ای آفتاب یخ زده ام باز کن مــــــــــرا

آتش بریز بر سر من ناز کن مـــــــــرا

مگذار مثل آبــــله در خویش سر روم

نشتر بزن به بغضم و سر  باز کن مرا

چندیست مثل قافیه تکرار می شوم

وردی بخوان و عاطفه پرداز کن مــــرا

بوی صــــــــدای گرم تو پیچیده در گلوم

دعوت به میهمانی آواز کــــن مــــــرا

روحم در این قفس بخدا رنج می برد

جانم بگیر و راهی پرواز کن مـــــــــرا

پایان شوم زلـــــزله های همیشه ام

آباد کن دوباره و آغـــاز کن مـــــــــرا

ای ابر بی تو خنده ی گل وا نمیشود

جایی به شکل گریه پس انداز کن مرا

در سایه ها هویت فریاد من گم است

ای واپسین چراغ شب احراز کن مــرا


نوشته شده در شنبه 89/8/8ساعت 12:13 عصر توسط اسد نیک فال-فریاد نظرات ( ) |

سالها پیش یک نفر بود که بهش میگفتند ابی روانی

یک روز ازش پرسیدم حالت چطوره؟

گفت مردم میگن ابی روانیه دیگه میگه

می خنده و خوش میگذرونه

ولی نمیدونن که تو دلم چی میگذره

راستی کی میدونه که تو دل کسی چی میگذره

بگذریم غزلو بخونین

       

نه ریسمان مـــــــــرا شکل آسمان بدهید 

نه آسمان مـــــــــرا دست ریسمان بدهید 

تمام کوچه مرا در به در به سخره گرفت 

برای من که غریبــــــــم دلی نشان بدهید 

من آن کبـــــوتر بازم که قاب جایم نیست 

مــــــــــــرا درون دلی آشنا مکــان بدهید 

مرا بجـــــــرم کمی عاشقی قصاص کنید 

ولی برای تماشــــــــا کمی امـــــان بدهید 

ستـــــــــاره های نچیـــده هنوز منــتظرند 

کمی تکان به درختان آسمــــــــــان بدهید 

مرا که بود ونبودم به اشـــــــــک می ماند 

به قدریک مژه بر هم زدن زمــــــان بدهید 

ســــــکوت یخ زده می بارد از گلو گاهش 

تب بهانه به چشـــــــــــــمان ناودان بدهید 

از انحصار زمان خارج است فریـــــــادم 

حدود ساعت خود را به کوکیــــــان بدهید 

 


نوشته شده در پنج شنبه 89/6/25ساعت 1:35 عصر توسط اسد نیک فال-فریاد نظرات ( ) |


Design By : Pichak