سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عسلستان غزل

           ادعای خیس

 

اشک تمساحش به  ریش باورم  خندید ورفت

 

پیش چشمــم از کنار گونه ام غلتــید و رفت

 

ادعای خیس او پر بود ازحجم حباب

 

از صداقت های من دریایی از گل چید ورفت

 

مثل پیچک دور من پیچید وبا آسودگی

 

سادگی های مرا در نسخه ای پیچید ورفت

 

دفترم را باز کرد و بیتی از آنرا چشید

 

از غزل هایم کمی نان ونمک دزدید ورفت

 

تشنه ی یک جو محبت  بود و یک دل عاطفه

 

جرعه ای از آبی احساس من نوشید ورفت

 

کفش وجورابش اگر چه تازه بود اما گلی

 

هر دو را ول کرد وچشمان مرا پوشید ورفت

 

دل ربایی های خود را خواست کامل تر کند

 

پیش چشمم چند باری دور خود چرخید و رفت

 

رفت و دنبالش به شکل سایه افتاد م به خاک

 

سنگ خارا بود فریاد مرا نشنید و رفت


نوشته شده در یکشنبه 89/5/24ساعت 9:47 صبح توسط اسد نیک فال-فریاد نظرات ( ) |


Design By : Pichak