سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عسلستان غزل

فریب مان ندهد اختلاف های عجیب

دو شکل مختلفیم از خلاف های عجیب

ترا گره زده سر در گمی به خویش؛به من

تو هم کلافه ای ازاین کلاف های عجیب

چقدر آب خنک میدهی به خورد زبان؟

چقدر خسته ام از این غلاف های عجیب

همیشه نقشه کشیدیم تا بخود برسیم

به دادمان نرسید انحرافهای عجیب

سکوت و آینه بود و گناه و یک ... نقطه

شکست آینه را اعتراف های عجیب

مرا بخوان که به دورت بگردم ای خورشید

که سنگ روی یخم از طوافهای عجیب

میان ما و دل ما عجیب افتاده ست

ز زخم تیر دورنگی شکافهای عجیب

به افتخار صدا گرم فتح فریادم

چه افتخار ز تسخیر قافهای عجیب  


نوشته شده در سه شنبه 88/12/4ساعت 11:49 صبح توسط اسد نیک فال-فریاد نظرات ( ) |

گر نیست عشق و آینه در سینه کین که هست

پاسوز آسمان نشو ای دل زمین که هست

خورشید پشت شیشه ی شب ذره ذره مرد

در دست آرزوی سحر ذره بین که هست

دنیا اگر جهنم کابوس بلبل است

باشد برای جغد بهشت برین که هست

دنبال یک رواج بروزم چه بد چه دد

آن نازنین کساد شد این نازنین که هست

گر جرات مقابله ات نیست مثل نور

ای مثل سایه خنجر و پشت وکمین که هست

مغز کبیر مردی اگر شست و شو نشد

نصف شب و خیانت حمام فین که هست

من شاعرم نه طوطی توهین به واژه ها

تکراری ام نمیکند این آفرین که هست

بالاست نبض کودک فریاد شعر من

پایین نمیرود تب مرگم از این که هست


نوشته شده در شنبه 88/11/3ساعت 12:48 عصر توسط اسد نیک فال-فریاد نظرات ( ) |

خواب حادثه

وقتی که دل؛سپرده ی تغییر میشود

آیینه سر سپرده ی تزویر میشود

سر سبزی مرا به رخم زخم میکشد

خرداد وقتی آینه ی تیر میشود

آرش ترین بهانه تویی قامت مرا

دستان تو چه ساده کمانگیر میشود

چشمت شبیه باد هوایی که میشود

باران زمین نیامده تبخیر میشود

این چه تفاهم نگرانیست بین ما؟

تا غصه میخورم شکمت سیر میشود

با فکر یک حضور غیابی دلم خوش است

وقتی که در ورود تو تاخیر میشود

وقتی که قصد رفتن از این خانه میکنی

اندوه من به دور تو رنجیر میشود

یک روز در تگاه خیابان یک غزل

وقتی که خواب حادثه تعبیر میشود

شعر مراسکوت کسی زیر میکند

فریاد های من همه تصویر میشود 


نوشته شده در یکشنبه 88/10/13ساعت 10:25 صبح توسط اسد نیک فال-فریاد نظرات ( ) |

ساحلی توفان به دوشم در هوایی برزخی

برزخم آکنده ام از ماجرایی برزخی

 

عاشقانه دست روحم را گرفت و ناز کرد

مار زخمی بود در جلد عصایی برزخی

 

این صدای چیست باران یا نزول مرگ من؟

چکه چکه می چکم از ناکجایی برزخی

 

آب شد کشتی و من فهمیدم از رفتار موج

مدفنم اعماق دریاهاست، جایی برزخی

 

خاطرات جاده گی هایم پر از دلواپسی است

می خراشد سینه ام را باز پایی برزخی

 

دور تا دور مرا خطی؛ نشانی بد کشید

بند از بندم جدا کرد استوایی برزخی

 

می­شوم بالا و پایین در نموداری یخی

دره کوهی برفی ام با انحنای برزخی

 

رد آهم را بگیر و صاف دنبالم بیا

میرسی آخر به فریادم؛ صدایی برزخی

 


نوشته شده در یکشنبه 88/8/17ساعت 11:24 صبح توسط اسد نیک فال-فریاد نظرات ( ) |

قصه ام قصه ی یک درد عجیبم تو چطور؟

تلخ تر از شب تب دار شکیبم تو چطور؟

 

خوابگاه گل مریم تن سرسبز خداست

من بیچاره هم آغوش صلیبم تو چطور؟

 

جاده ای منتظرم، ساده، صمیمی، متروک

صاف صافم، نه فرازم نه نشیبم تو چطور؟

 

جنس اشعار مرا از دل آیینه بپرس

نه شعارم، نه دروغم، نه فریبم تو چطور؟

 

تا رسیدن به تو از چشم خودم می افتم

فصل پایانی افسانه ی سیبم تو چطور؟

 

جای امنیست برای تو دلم راحت باش

آخرین کوچه ی یک شهر نجیبم تو چطور؟

 

خواب دیدم که مرا خوبی بی رحم تو کشت

کشته و مرده ی این خواب مهیبم تو چطور؟

 

صبر کن، هیچ مگو، گوش به فریادم باش

من همان مرد غزل های غریبم تو چطور؟

 


نوشته شده در شنبه 88/6/28ساعت 12:33 عصر توسط اسد نیک فال-فریاد نظرات ( ) |

 

1:

باید به لبش نگاه قندی بکنم

در سایه ی انس گریه خندی بکنم

بشکست دلم دوباره، حالا باید

یک بار دگر شکسته بندی بکنم.

 

2:

سنگی بودم که شیشه لو داد مرا

با بوسه ی تیز تیشه لو داد مرا

پیچیده تر از سادگی خود بودم

لعنت به دلم همیشه لو داد مرا

 

3:

یک روز تو را غزل غزل خواهم مرد

آن روز تو هم غم مرا خواهی خورد

با لحن کفن مرا در آغوش مگیر

یک شعر سپید با خودم خواهم برد

 

4:

این عشق که آیینه زدایی شده است

گوریست که تنگ آشنایی شده است

خوشبخت منم که در خودم پوسیدم

بیچاره کسی که مومیایی شده است.

 

5:

آسیمه سرم به دار عادت کردم

چون جاده به انتظار عادت کردم

یکریز، تو هم دروغ بارم کردی

من هم که به کوله بار عادت کردم

 

6:

امروز در آب و تاب من جا کردی

فرداش مرا فدای فردا کردی

قول تو شکسته بود مانند نماز

با مرد سفر چه خوب بد تا کردی

 

7:

پیش آمد و شاعرانه استادم کرد

یک شعر سپید خواند و آزادم کرد

خوش باوری ام به داد اشکم نرسید

آخر غم نیکفال فریادم کرد.

 

 

 

 

 


نوشته شده در جمعه 88/5/23ساعت 7:25 عصر توسط اسد نیک فال-فریاد نظرات ( ) |


Design By : Pichak