عسلستان غزل
دلم میان درو انتظار گیر افتاد
دریغ سکه کج باور تو دیر افتاد
زدند فالی وسلطان بیشه شد روباه
وآخرین خط حسرت بنام شیر افتاد
نه چشم قیر شب از نام نور روشن شد
نه پای گربه بی چشم و روبه قیر افتاد
کسی ندید که آهن چقدر سر به هواست
شعور شعله فقط بر تن حریر افتاد
سرود سبز سفربر لبان من خشکید
نگاه جاده که از پشت زین به زیر افتاد
به چاک چاک تنم موجی از عطش روئید
عبور من که به دریایی از کویر افتاد
چرا شبیه من از خو نطر نمیپوشی
سری که زیر پر افتاد بی نظیر افتاد
بپر پرنده آهم دلم به همراهت
ازاین حصار.که فریاد من اسیر افتاد
اسد نیکفال
فریاد
نوشته شده در پنج شنبه 84/10/29ساعت
11:11 صبح توسط اسد نیک فال-فریاد نظرات ( ) |
Design By : Pichak |