عسلستان غزل
ای آفتاب یخ زده ام باز کن مــــــــــرا
آتش بریز بر سر من ناز کن مـــــــــرا
مگذار مثل آبــــله در خویش سر روم
نشتر بزن به بغضم و سر باز کن مرا
چندیست مثل قافیه تکرار می شوم
وردی بخوان و عاطفه پرداز کن مــــرا
بوی صــــــــدای گرم تو پیچیده در گلوم
دعوت به میهمانی آواز کــــن مــــــرا
روحم در این قفس بخدا رنج می برد
جانم بگیر و راهی پرواز کن مـــــــــرا
پایان شوم زلـــــزله های همیشه ام
آباد کن دوباره و آغـــاز کن مـــــــــرا
ای ابر بی تو خنده ی گل وا نمیشود
جایی به شکل گریه پس انداز کن مرا
در سایه ها هویت فریاد من گم است
ای واپسین چراغ شب احراز کن مــرا
نوشته شده در شنبه 89/8/8ساعت
12:13 عصر توسط اسد نیک فال-فریاد نظرات ( ) |
Design By : Pichak |