عسلستان غزل
خودراهمیشه هیچ شمردم برای هیچ
دل را به داغ ودردسپردم برای هیچ
چون شعله در مجادله ی پوچ دود وباد
روزی هزار مرتبه مردم برای هیچ
در دستخون عشق یکی بود برد وباخت
دلباختم به هیچ .نه .بردم برای هیچ
ازدست هیچکس نه .ازاین دست بی نمک
یارب چه زخمها که نخوردم برای هیچ
این شهر کور سنگ شده شهر مرده هاست
من کوچه کوچه آینه بردم برای هیچ
درد دلم سبک نشد از اشک .آه. خون
زین چشم خونفشان که فشردم برای هیچ
در گیر ودار چله چو فریاد چلچله
یخ زد گل قریحه ی تردم برای هیچ
اسد نیکفال
فریاد
نوشته شده در چهارشنبه 84/11/12ساعت
1:26 صبح توسط اسد نیک فال-فریاد نظرات ( ) |
Design By : Pichak |