عسلستان غزل
شبی که رفتی وشد بی تو دربه در چشمم
هزار کوچه تمنا نشست در چشمم
تودر نگاه افق گم شدی و فهمیدم
نمی رسد به تماشای تو دگر چشمم
نمی شود به تو احساس خشک و خالی داشت
سرود نام تو را با صدای تر چشمم
به یاد گوشه ی چشمت پرید وپرپر زد
به گوشه ی قفس.ای گوشه ی جگر چشمم
وسیب سرخ دلت قسمت رقیبان شد
نچید میوه از این اشک بی ثمر چشمم
چگونه لال بمانم؟ که موج مهتابم
و روشن است به کوری چشم کر چشمم
بیا و بر لب چشمان خویش مستم کن
که ساغری به سلامت کشد به سرچشمم
خبر از آمدنت آمدو ترانه شدم
خدا کند نزند باز بد نظر چشمم
چرا به ناله ببندم غزل غزل خود را
منی که با لب (فریاد) چشم درچشمم
1385/6/20
اسد نیکفال (فریاد)
نوشته شده در جمعه 85/11/20ساعت
1:52 عصر توسط اسد نیک فال-فریاد نظرات ( ) |
Design By : Pichak |