عسلستان غزل
پروانه ی من که قسمت کژدم شد
افسانه ی ما کلاف سر درگم شد
میخواست عروس قصر شعرم باشد
میخواست. ولی عروسک مردم شد
یک چندبه رسم عقل ومنطق گشتیم
یک چند خراب و مست وعاشق گشتیم
یک عمر فسانه ی خلایق گفتیم
خود نیز فسانه ی خلایق گشتیم
شعر از دوست شاعرم شهریار نعمتی است
کمی دیروز
من اضطراب خلوت یک کوچه درازدحام خالی یک شهرم
من انتظار واهی یک واحه درجاده ی شمالی یک شهرم
من عاشق بهار کمی دیروز در برف زار اینهمه امروزم
دنبال یک حقیقت سهرابی در روزگار زالی یک شهرم
هرجا که خون چوجوی خیابانهاست پیداست راه خانه ی بن بستم
در کوچه ی شکاری یک برزن پس کوچه غزالی یک شهرم
یک خانه مثل غربت گورستان یک خانه .خانه نه که سرورستان
من در تضاد روح دو همسایه رویای اعتدالی یک شهرم
از زندگی بدوشی انسانها امضا وخط عاطفه مخدوش است
یک حس اعتراض درون متن در حکم انتقالی یک شهرم
صد سهم مال صاحب صد نعمت سهم تو ناله های پر از لعنت
در شرکت سهامی این شکلی آمار باری یک شهرم
خون تو رنگ رونق یک قالی مزد تو دستهای پر از خالی
گل پینه های زحمت پوشالی در دست بی خیالی یک شهرم
چیزی شبیه بغض فرو خورده هر چند در نگاه تو مرده. من
مشغول صحنه سازی یک فریاد درسینه اهالی یک شهرم
اسد نیکفال
فریاد
Design By : Pichak |