عسلستان غزل
تیری آمد به سراغم زکمانی که تویی
در دل خویش نشاندم به گمانی که تویی
دیر سالی ست که صد بار شبی می میرم
به امید صلواتی به زبانی که تویی
مثل یک کوچه ی باریک وگلی تاریکم
دورم از وسعت همیشه جوانی که تویی
تیک وتیک است همه کار دلم چون ساعت
تا رسم دست به سینه به اذانی که تویی
مثل تصویر در آغوش خودم می پوسم
بزند نبضم اگر بی ضربانی که تویی
کاشکی از سر دلهای همیشه مشتاق
دست بردار نباشد هیجانی که تویی
شب جمعه ست و دلم گور تکانی کرده ست
تا به او سر بزند فاتحه خوانی که تویی
در فریاد و فغان را همه گل می گیرم
گر دل آلوده نباشد به فغانی که تویی
اسد نیک فال(فریاد)
85/2/2
نوشته شده در جمعه 85/6/3ساعت
2:12 عصر توسط اسد نیک فال-فریاد نظرات ( ) |
Design By : Pichak |