من آواره ي نا كجايي ترين ردّپايم
چه بي انتهايم خدايا ، چه بي انتهايم
مرا دارد از خود تهي ميكند ذره ذره
همان حس گنگي كه مي جوشد از ژرفنايم
پرم از غريبي و لبريزم از بي شكيبي
خدايا نمي دانم امشب كي ام در كجايم