• وبلاگ : عسلستان غزل
  • يادداشت : جنايــت خامـوش
  • نظرات : 50 خصوصي ، 67 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4   5      >
     

    با درود

    از خواندن مطلب چنان متاثر شدم که قاصرم از گفتن هاي ديگر .....

    چز گفتن اينکه خدايا راهي در پيش بگذار تا اين مردم بيمار و جامعه ي بيمار درمان پيدا کنند . تندرست باشيد .


    سلام!

    .

    ياشياسوز...!

    با غزلي جديد به روزم!

    گوزليورم گوزل گوزلروزي!

    خداحافظ

    چند باري انعکاس دهنده نداي " هل من ناصر ينصرني " همشهريان خود در وبلاگ حقيرانه بوديم.اين بار شاعر و طنزپرداز جوان اردبيلي در وبلاگ خود جشن گلريزان به پا کرده است ، آيا از شيعيان علي (ع) کسي را ياراي مدد خواهد بود ؟


    با سلام بر شما دوست عزيز

    با مطلبي متفاوت تر از هميشه
    به روز کردم

    خوشحالم کنيد
    Regards
    F.J




    سلام ....به روزم دوست عزيز....قدم رنجه بفرمائين ...


    سالاملار

    يازيقلار اولسون. بو فاجعه يه بونو دئيه بيله رم.

    شعرينيزده يئنه ده شاعيرليک گوجونوزو گؤسترميشسينيز. ساغ قالين.


    جناب نيک فال عزيز سلام

    ممنون از لطف بي نهايت شما و شرمنده بابت دير کردنم!

    خواندم! غمگين غمگين!!

    متأسفم! همين

    موفق باشيد و شاعر بمانيد

    + جميله 

    امرتان اطاعت شد استاد ....................راستي سلام

    عجب بازي زشت وآتشيني !!

    نگاه خيس وحيران وغميني !!

    به پاي کودک دردانه انداخت...

    عدو...راس شريف ونازنيني !!

    سلام دوست عزيزم ....به روزم ....و منتظر نگاههاي پر بارتان
    سلام دوست عزيز
    خيلي متاثر شدم !
    نه از خوندن خبر هفته نامه ي طاق بستان !
    بلکه از چهار پاره ي زيباتون که عمق فاجعه رو تا مغز استخونام رسوند !
    موفق باشيد و در آرامش دنيايي بدون جنايت !
    براي تو مي نويسم که بودنت بهار و نبودنت خزاني سرد است

    تويي که تصور حضورت سينه بي رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق مي زند

    در کوير قلبم از تو براي تو مي نويسم

    اي کاش در طلوع چشمان تو زندگي مي کردl

    تا مثل باران هر صبح برايت شعري مي سرودم
    آن گاه زمان را در گوشه اي جا مي گذاشتم و به شوق تو اشک مي شدم

    و بر صورت مه آلودت مي لغزيدم
    اي کاش باد بودم و همه عصر را در عبور مي گذراندم

    تا شايد جاده اي دور هنوز بوي خوب پيراهنت

    را وقتي از آن مي گذشتي در خود داشته باش

    که مرهمي شود براي دلتنگي هايم .
    اين بوي روح پرور از آن خوي دلبرست

    وين آب زندگاني از آن حوض کوثرست

    اي باد بوستان مگرت نافه در ميان

    وي مرغ آشنا مگرت نامه در پرست

    بوي بهشت مي‌گذرد يا نسيم دوست

    يا کاروان صبح که گيتي منورست

    اين قاصد از کدام زمينست مشک بوي

    وين نامه در چه داشت که عنوان معطرست

    بر راه باد عود در آتش نهاده‌اند

    يا خود در آن زمين که تويي خاک عنبرست

    بازآ و حلقه بر در رندان شوق زن

    کاصحاب را دو ديده چو مسمار بر درست

    بازآ که در فراق تو چشم اميدوار

    چون گوش روزه دار بر الله اکبرست

    داني که چون همي‌گذرانيم روزگار

    روزي که بي تو مي‌گذرد روز محشرست

    گفتيم عشق را به صبوري دوا کنيم

    هر روز عشق بيشتر و صبر کمترست

    صورت ز چشم غايب و اخلاق در نظر

    ديدار در حجاب و معاني برابرست

    در نامه نيز چند بگنجد حديث عشق

    کوته کنيم که قصه ما کار دفترست

    همچون درخت باديه سعدي به برق شوق

    سوزان و ميوه سخنش همچنان ترست

    آري خوشست وقت حريفان به بوي عود

    وز سوز غافلند که در جان مجمرست

    سلام بزرگوار

    اين شعر رو يه بار از زبان خودتان شنيده بودم ولي مسئله اينجاست که ماجرا آنقدر تکان دهنده و وحشتناک است که آدم زيبايي و ظرايف شعر را فراموش ميکنه.

    ممنون شاعر

    ممنونم
     <      1   2   3   4   5      >