يک نفس تا مرگ يعني يک نفس تا زندگي
يک قدم تا عشق يعني يک قدم تا فاصله
ديوانگان تنها وارثان واقعي زمين بودند که در کارناوال درد و درد چتر باگ ميرقصيدند در هجوم بارانهاي خون صورتشان خيس عرق هاي پيشانيشان ميشد و گلويشان بغضهايي را فرياد ميزد که تنها بلد بودند بخندند سکوت ميکردند تا مباد صداي نفس هايشان پرندگان را به بيراهه بکشد و فرياد ميکشيدند خودشان را درون خودشان که سياه بودند و سفيد ميدانستند که هيچ نميدانند هزار باره خنديده بودند شب هاي مهتاب را...
سلام بر استاد غزل...
اميدوارم خوب باشيد..
مثل هميشه لذت بردم....
چشم ها با هم ولي تنها به گردش مي روند
فاصله هرگز نمي گيرد از آن ها فاصله