رفتن دليل نبودن نيست
در آسمان تو پرواز مي کنم
عصري غمگين و غروبي غمگين تر در پيش
من بي زار از خود و کرده خويش
دل نامهربانم را بر دوش مي کشم
تا آنسوي مرزهاي انزوا پنهانش کنم
در اوج نيزار هاي پشيماني
و ابرهاي سياه سرگردان که با من از يک طايفه اند
سلام مي گويم
تو باور نکن اما من عاشقم