نمي دانم چه حسي مي تواند از اين زيباتر باشد که نويسنده اي کتابش را در آغوش بگيرد.
چه حسي مي تواند قشنگ تر از اين باشد که بسته کتابهايت را بگيري توي بغلت، کاغذش را بو بکشي، لمسش کني، لب هايت را بگذاري روي مقواي جلدش ببوسيش و زير لب بگويي:
- به دنياي کثيف ادبيات خوش اومدي
وبلاگ من به روز است با:
خبرهايي از موج غزل پست مدرن در نمايشگاه
و معرفي کتاب اولم:
چگونه زرافه را توي يخچال بگذاريم؟
و در آخر شعري که قبلا از من جايي نخوانده ايد:
ديگر اميد نيست به شهري که مردمش