• وبلاگ : عسلستان غزل
  • يادداشت : سن سيز
  • نظرات : 20 خصوصي ، 101 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + در به در هميشگي 
    باز حنجره ها تنگ است و ناله ها خشکيده در چشمهاي سرد
    باز نم نم اشکهاي دلم در درون خونابه مي شوند در جوششي خموش و بي صدا
    باز همه ي وجودم زمزمه مي شود و زبان باز مي کند چه بي صدا
    باز اندام ظريفم مي کشد بدوش بار سنگين روزهاي مردگي را در زمين چه استوار
    باز سرخ مي شود ز سيليش اين چهره ي درد کشيده و خسته از خزان ِ انتظار
    باز سوسو ي چشمان بيمارم بدنبال ستاره ات مي گردد تا جلوه ي جمالت سرمه اي شود براي دردهايش
    باز مي تپد دلم در مردگيهايي که فرياد زندگي سر مي دهند در لابلاي ورقهاي زمان تا فقط مگر تو زنده کني و جان بخشي
    باز فريادها بر بام خانه ها سکوت شده اند تا فرو ريزند و يا فرياد شوند بر بلناي دلهاي منتظر
    باز ستاره خسته است از زمان و ره پيمودنهاي شبانه اي که سرد است بي تو چون مردن و باز هم صدايت نمي ايد ، خودت نمي ايي ، ستاره ات چشمک نمي زند و اشکهاي ستاره بر گونه هايش مي خشکد و در خود گم مي شود تا انهنگام که تو را بيابد
    اي بهترين انتظار ، منتظرت مي مانم ...