اکسيرهاي خاطره درمن گريستند
اکليل هاي نقره اي ازديده ام چکيد
آه اي ترنم طرب انگيز آمدن
بازآبه لب به خاطر اين قلب پرعطش
دشت کوير سينه پراز آرزوي آب
آمدبيادم آن شب،آن شب که کوچه ها
آغوششان حقيرتراز شانه تو بود
با شانه هاي من
اما سکوت موذي ديوارها شنيد
آن نغمه را که تشنه گوش من و تو بود.
88/3/26